۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

مگدالین؟

برای جلوگیری از هرج و مرج و پیشگیری ازجذام یاس با آمپول تعریف های مدون هنرمندان را واکسینه کرده ایم . محصور در دایره
ای که خروج از شعاعش دار و ندار خاطی را به روی مین مصلحت خواهد برد و صدای انفجارمین از جای جای زمین به گوش می رسد
و... زنان بیشترین قربانیان همیشه تاریخ بوده اند.... و... حریم محدود اندیشه های ما همچنان محدود خواهد ماند وما مرتب تکرار
می شویم با صورت مسئله ای که بر تخته ی حیات باقی است

۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه

the ivy of my gaze

stael thily climbs to the window
of your room

where are you staring

when its start to rain

the entire window will be full of ivy

پیچک نگاهم
دزدانه تا پشت پنجره ی
اتاق تو بالا امده
به کجا خیره شده ای؟
باران که بگیرد
تمام پنجره پر از پیچک خواهد بود

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

کاش همه مثل او باشند

 به وقت گرینویچ

 اولين نقطه اي که از مرکز کائنات گريخت
و بر خلاف محورش به چرخش در امد ، سر من بود !
من اولين قابله اي هستم که ناف شيري را بريده است
اولين اواز را من خواندم ، براي زني که در هراس سکوتُ سنگ ُ سکسه
تنها نارگيل شامم را قاپيد و برد
من اولين کسي هستم که از چشم زني ترسيده است
من ماگدالينم غول تماشا
کاشف دل و فندق و سنگ اتش زنه
سپهر را من ، نيلگون شناختم
چرا که همرنگ هوسهاي نامحدود من بود
خدا ،
کران بي کرانه ي شکوه پرستش من بود
و شيطان ،
اسطوره ي تنهايي انديشه هاي هولناک من
اولين دستي که خوشه ي اولين انگور را چيد
دست من بود
کفش ، ابتکار پر سه هاي من بود
و چتر ،
ابداع بي سامانيهاي من
هندسه شطرنج سکوت من بود
و رنگ
تعبير دلتنگيهايم
من اولين کسي هستم که ،
در دايره صداي پرنده اي بر سگرداني خود
خنديده است
من اولين سياه مست زمينم
هر چرخي که ميبينيد ،
بر محور شراره هاي شور عشق من ميچرخد
اه را من به دريا اموختم
من ماگدالينم !
پوشيده در پوست خرس
و معطر به چربي وال
سرم به بوته ي خشک گوني مانند است
با اين همه
هزار خورشيد و ماه و زمين را
يکجا در ان ميچرخانم
اولين اشک را من ريختم ،
بر جنازه ي زني
که قوطه در شير و خون
کنار نارگيلي مرده بود !
بي هراس سکوت ُ سنگ ُ سکسه ... !

دنیا

سلام
اولین پستمه
خیلیوقته از وبلاگ نویسی دور بودم نمیدونم چی باعث شد بنویسم؟
اصلا چی باعث شد هر کسی باشه؟چی باعث شد این دنیا باشه؟
هر چیزی چرا باید باشه؟چرا هست؟حالا که هست!چرا این جوری شده؟ مطمئنم خدام موقعی که داشت این زمینو میساخت فکر نمیکرد یه روز اینجوری شه!بعضی وقتا به خودم میگم فکر کردن به این چیزا هیچ کمکی به دنیا و ادماش نمیکنه فقط منو دیوونه میکنه!
دنیا....چیه؟یعنی از این بهتر نمیشه؟ میگم همه که مثل من نمیشن!یه راه راحت تر هست این که من مثل اونا شم ! اما این انسانیت نیست!انسان زاییده نشده واسه فخر فروختن ، سطحی نگری ، ظلم ، خودپرستی ، ریا و ....انسان اومده زندگی کنه و این زندگی نیست!

منم نمیتونم اینجوری باشم خیلی خواستم اینجوری باشم امانمیتونم بعد از یه مدت کم میارم!نه کسی هست به حرفام گوش کنه نه کسی هست که مثل من فکر کنه!پس کی مثل من دیوونس؟به هر کی میگی هنوز چیزی نگفته میگه خودتو اذیت نکن اینا فقط دیوونت میکنه!اما این دنیای منه میاد سراغم!هر چقدرم که ازشون فرار کنم!
کاش تناسخ واقعی باشه!اون موقع شاید با مرگم اون موقعیتیو به دست میووردم که دوس داشتم !کاش من تو یه روستای دور افتاده دور از سرو صدا بودم دور از داد و هوار شهر گردو غبار شهر
چرا من یه روستایی ساده نیستم؟من فقط همینو میخوام!